آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

بهشت خونه ما

فرنی با طعم لالا

امروز صبح یه کم زود تر بیدار شدم یعنی ساعت 9 بیدار شدم بازهم خوابیدم اما مثل هر روز خوابم کامل نبود به خاطر همین تمام روز را کلافه بودم هی نق می زدم ظهر هم یه کمی خوابیدم اما انگار جبران نشد عصری که بابایی رفت سر کار 4 ساعت تموم رسما بغل مامان بودم خیلی خوابم میومدا اما نمیدونم چرا نمی شد هی خوابم می برد هی بیدار می شدم گریه می کردم مامانی دیگه حسابی خسته شده بود. مامانی واسم عصرونه فرنی درست کرد یعنی دیگه شام بود منم نشستم تو بغل مامانی داشتم فرنی می خوردم خوشممزه بود همینجوری که داشتم فرنی می خوردم یهو دیدم لالا اومد سراغم با فرنی که تو دهنم بود خوابم برد مامانی هم تا متوجه شد کلی قربون صدقه من رفت ازم مثل اینکه فیلم و عسک هم گرفته ، این...
29 مرداد 1392

توقف مرخصی نه ماهه زایمان

امروز دولت 11 هم دستور لغو مصوبه افزایش مرخصی زایمان از شش ماه به نه ماه را صادر کرد. من و نی نی داریم وارد هفته آخر مرخصی زایمان می شیم و واقعا تو یه شرایط اینچنینی یک روز هم برای کودک یه روزه و واقعا بودن مادر در کنار نوزاد بسیار ارزشمنده .الان هنوز نمی دانم آیا باید هفته بعد به سر کار برگردیم یانه و تو این شرایط باید چطور کودکم را برای تحمل نبودن من در کنارش تو ساعت های کاری آماده کنم. بعد از این همه فراز و نشیب تا تایید و ابلاغ این مصوبه و امیدی که به همه مادران کارمند برای داشتن یه فرصت بیشتر برای پرورش کودک و بودن کودک و مادر لغو دو باره آن استرس زیادی را به همه مادران وارد می کند. دوران شیر دهی برای همه کودکان دوره بسیار ارزشمندی ...
29 مرداد 1392

یه خاطره

جمعه ای که امروز یکشنبه است عصری بامامان و بابایی رفتیم پاساژگردی یعنی رفتیم ببینیم واسه من لباسای خوشکل هست بخریم آخه چند روز دیگه می خوایم بریم مسافرت پیش مامان جون و باباجون و عمه جون ها و عمو جون من یه کم خوابم میومد تو بغل بابایی خواب بودم اما تا از ماشین پیاده شدیم و رفتیم تو پاساژ زیتون یه صداهایی که به گوشم خورد یواشکی چشمام را باز کردم و با همون حالت خواب آلودگی که داشتم سرم را بلند کردم ببینم چه خبره ، به کلی نی نی بود کلی هم خانم های خوشکل دیگه دیدم موقع خواب نیست پاشدم همه جا را دید بزنم مامان بابا داشتن ویترین مغازه ها را نگاه می کردند چند بار هم قیمت پرسیدن و با همدیگه حرف می زدند هرکی کنارمون رد می شد می گفت عزیزم بابایی ه...
27 مرداد 1392

پنجمین ماهگرد

پنج شنبه 24 مرداد پنجمین ماهگرد توادم بود این دفعه نمی دونم چطور شده که خاطره خوب دارم دیگه منو نبردند بهم آمپول بزنن اصلا من را به اون مرکز بهداشتی هم نبردند احتمالا ماه بعدی جبران می شه و دو تا آمپول می زنم الان دارم کم کم غذای جامد یعنی مایع تا قسمتی جامد به اسم فرنی می خورم مزه اش را دوست دارم مامانی هم روزی دو بار بهم غذا می ده اما می می خودم خوشممز تره. فرنی من توش آرد برنج و وشکر بعضی وقتا مامان یه کمی کره هم اضافه می کنه نه اینکه کمبود وزن دارم می خواد جبران بشه احتمالا تا الان باید 9 کیلو باشم هنوز نرفتم رو وزنه ببینم چن کیلو شدم اما با قیاس توپولی و هر بار مامان می بره منو به به کنه هی می گه کمرم و نفس کم میاره باید 9 کیلوی...
26 مرداد 1392

یه مزه جدید

دیروز صبح یعنی ظهر که از لالا بیدار شدم مامانی یه کم بهم به به داد ، از شب تا صبح چند بار بیدار شده بودم به به می خوردم آخه دیگه این به به زود تموم می شه و من زودی گشنمه اصن خواب بهم مزه نمی ده واسه همینه که تا ساعت 12 ظهر لالا می کنم بعد که به به همیشگی را خوردم مامانی یه چیز دیگه هم بهم داد مزه اش نو بود یه ذره می خوردم نصف ذره می دادم بیرون دو تا قاشقی رو هم رفته خوردم مامانی هی می گفت بخور پسرم واسه پسلم فلنی درست کردم . خیلی دلش می خواست من بخورم اما یکی نیست بهش بگه چطو خودتون مرغ و پلو می خورین بعد به من یه ذره فلنی می دین. امروز بازم بعد از به به خودم فلنی خودم این دفه اینگار مزه اش بهتر بود یعنی مامانی بهم گفت پسلم قند عسلم بای...
22 مرداد 1392
1